نوشته شده توسط : میثم قبادی

 

امشب كسی به  سیب دلم  ناخنك زده  است


بر زخمهای كهنه ی ،  قلبم  نمك زده است

. . .



:: بازدید از این مطلب : 438
|
امتیاز مطلب : 52
|
تعداد امتیازدهندگان : 17
|
مجموع امتیاز : 17
تاریخ انتشار : چهار شنبه 10 فروردين 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : میثم قبادی

 

چه زیبایی، چه زیبایی، چه زیبا من گرفتارم

 

چه غوغایی به پا کـردی درون قلــب بیمارم
 

چه حاشـــایی کنم دیگر همه بینند حـــالــم را  . . .

 



:: بازدید از این مطلب : 771
|
امتیاز مطلب : 55
|
تعداد امتیازدهندگان : 16
|
مجموع امتیاز : 16
تاریخ انتشار : سه شنبه 9 فروردين 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : میثم قبادی

 

دستمال کاغذی به اشک گفت:

قطره قطره‌ات طلاست

یک کم از طلای خود حراج می‌کنی؟

عاشقم!

با من ازدواج می‌کنی  . . .



:: بازدید از این مطلب : 315
|
امتیاز مطلب : 39
|
تعداد امتیازدهندگان : 14
|
مجموع امتیاز : 14
تاریخ انتشار : پنج شنبه 26 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : میثم قبادی


به رسم شهر دلتنگم نگاهم را زیارت کن

نگاه پرنیازم را به چشمانت تو دعوت کن



:: بازدید از این مطلب : 482
|
امتیاز مطلب : 104
|
تعداد امتیازدهندگان : 33
|
مجموع امتیاز : 33
تاریخ انتشار : جمعه 1 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : میثم قبادی


نبودنت بهترین بهانه است برای اشک ریختن

 

ولی کاش بودی تا اشکهایم از شوق دیدارت سرازیر میشد




:: بازدید از این مطلب : 447
|
امتیاز مطلب : 104
|
تعداد امتیازدهندگان : 33
|
مجموع امتیاز : 33
تاریخ انتشار : پنج شنبه 30 دی 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : میثم قبادی

 

 

 

قطعه ای زیبا و عاشقانه در وصف دیدار یار

. . .  

کاش می دانستی... بعداز آن دعوت زیبا به ملاقات خودت ... من چه حالی بودم!

 



:: بازدید از این مطلب : 470
|
امتیاز مطلب : 85
|
تعداد امتیازدهندگان : 29
|
مجموع امتیاز : 29
تاریخ انتشار : چهار شنبه 29 دی 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : میثم قبادی

جوانی گمنام عاشق دختر پادشاهی شد.

 

رنج این عشق او را بیچاره کرده بود و راهی برای رسیدن به معشوق نمی یافت.


مردی زیرک از ندیمان پادشاه که دلباختگی او را دید و جوانی ساده و خوش قلبش یافت،


 به او گفت پادشاه ، اهل معرفت است،


 اگر احساس کند    . . .



:: بازدید از این مطلب : 397
|
امتیاز مطلب : 88
|
تعداد امتیازدهندگان : 28
|
مجموع امتیاز : 28
تاریخ انتشار : سه شنبه 28 دی 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : میثم قبادی

یلدا نام فرشته ای است بالا بلند، با تن پوشی از شب و دامنی از ستاره. یلدا نرم نرمک با مهرآمده بود.

 

با اولین شب پاییز و هر شب ردای سیاهش را قدری بیش تر بر سر آسمان می کشید تا آدم ها زیر گنبد کبود آرام بخوابند. 

 

یلدا هرشب بر بام آسمان و در حیاط خلوت خدا راه می رفت ولابه لای خواب های زمین، لالایی اش را زمزمه می کرد.

 

گیسوانش در باد می وزید و شب   . . . 



:: بازدید از این مطلب : 398
|
امتیاز مطلب : 82
|
تعداد امتیازدهندگان : 26
|
مجموع امتیاز : 26
تاریخ انتشار : دو شنبه 27 دی 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : میثم قبادی

قطره‌ دلش‌ دریا می‌خواست. خیلی‌ وقت‌ بود که‌ به‌ خدا گفته‌ بود.

 

هر بار خدا می‌گفت: از قطره‌ تا دریا راهی‌ست‌ طولانی. راهی‌ از رنج‌ و عشق‌ و صبوری.

 

هر قطره‌ را لیاقت‌ دریا نیست.

 

قطره‌ عبور کرد و گذشت. قطره‌ پشت‌ سر گذاشت.

 

قطره‌ ایستاد و  . . . 

 



:: بازدید از این مطلب : 444
|
امتیاز مطلب : 92
|
تعداد امتیازدهندگان : 29
|
مجموع امتیاز : 29
تاریخ انتشار : سه شنبه 26 دی 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : میثم قبادی

جلسه محاکمه عشق بود و قاضی عقل ، وعشق محکوم بود به تبعید به دورتریند نقطه مغز یعنی فراموشی .

 

قلب تقاضای عفو عشق را داشت ولی همه اعضا با او مخالف بودند.

 

قلب شروع کرد به طرفداری از عشق، آهای چشم مگر تو نبودی که هر روز آرزوی دیدنش را داشتی،

 

ای گوش مگر تو   . . .



:: بازدید از این مطلب : 468
|
امتیاز مطلب : 85
|
تعداد امتیازدهندگان : 28
|
مجموع امتیاز : 28
تاریخ انتشار : سه شنبه 25 دی 1389 | نظرات ()

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد